



من یک دختر دهه شصتی هستم که تمام ایام کودکیام با اضطراب پیدا نشدن مادر هاچ زنبور عسل، ترس از دیدن پدر هاکلبرفین و… سپری شد.
یعنی هر چقدر فکر میکنم، میبینم ما دهه شصتیها مستحق این میزان از تنبیه و کودکآزاری نبودیم!!
طفلکی ماها چقدر ساده بودیم، وقتی خانم مجری میگفت، از تلویزیون فاصله بگیرید، بدون استثنا همه مان عقب میرفتیم. وقتی معلم میگفت «بابا آب داد، بابا نان داد» باور میکردیم، در حالی که آب و نان را مادرمان به ما میداد.
همه ما بدون استثنا در پاسخ به موضوع انشای علم بهتر است یا ثروت، با افتخار مینوشتیم علم بهتر است! و ۱۰ صفحه توجیح و منطق برای دفاع از انتخاب شکوهمندانه خویش سرهم میکردیم.
در کل مدیران و مسئولان سعی داشتند نسل ما را تبدیل به انسانهایی هنجارمند و اخلاقمداری کنند که همیشه یا دنبال گمشده خود هستند یا به دیگران کمک میکنند یا فقط درس میخوانند. انصافا خوب هم عمل کردند و نتیجهاش شدم من!
آی آی آی! من خام خیال را بگو که به حرف شما مسئولان گوش کردم و دو، سه تا خواستگار داشته و نداشتهام را رد کردم تا لیسانس بگیرم و بروم سر کار. ( آلاه سیز دن گشمسین) الان هم با مدرک لیسانس هر روز منتظرم تا کسی درِ خانه را بزند و من را با خود ببرد، اما میدانم که فایدهای ندارد، چرا که این دهه هفتادیها و هشتادیها موقعی که ما سرمان گرم کنکور و دانشگاه بود، هرچه پسر دهه شصتی بود را درو کردند و بردند. و نتیجهاش شدم من!
حالا که خوب فکر میکنم، میبینم آن زمانها هرچه به اسم ارزش به خورد ما دادهاند، باعث بدبختی ما شده است. مثلا مادرم میگفت، اگر کسی بیرون به تو شماره داد، نگیر. اگر پسری اسمت را پرسید، جواب نده، اگر کسی به تو متلک انداخت، بگو «میری یا به پلیس زنگ بزنم؟» اگر کسی گفت قصدم از دوستی ازدواج است، بگو «تا خواهران بزگترم ازدواج نکنند، من ازدواج نمیکنم»، وقتی میخندی، دستت را جلوی دهانت بگیر تا دندانهایت دیده نشود و هزاران اما و اگر دیگر که به اسم فرهنگ و متانت به ما تحمیل کردند و نتیجهاش شدم من!
اما حالا من دیگر آن دختر ساده قبل نیستم، پیر دختر ساده قبل هستم که به اشتباهات گذشتهام پی بردهام. نسل ما سوخت، بدجور هم سوخت اما درس عبرتی شد برای نسلهای آتی تا قول پیامهای اخلاقی رادیو و تلویزیون و کتابها را نخورند.
خدا را شکر بچههای الان آگاه هستند. از همین الان برای آیندهشان برنامهریزی کردهاند. تمام دختران سرزمین من یک هدف دارند، گرفتن دیپلم و ازدواج (چون حوصله کار کردن و درس خواندن اضافی را ندارند).
بعضی از دختران هم از همین سن کم کار میکنند و آمار کودکان کار را افزایش دادهاند، البته اینها سر چهارراهها گل و دستمالکاغذی نمیفروشند، بلکه کمی رژ لب میزنند، کمی لباس نمیپوشند و فقط دوربین جلوی گوشیشان را روشن میکنند و بعد از چند هفته شاخ درمیآورند. و ملت از دیدن دختران شاخدار ذوقزده میشوند و آنها را فالو میکنند و در نهایت به واسطه این شاخها درآمدهای میلیونی به جیب میزنند.
من هم وقتهای بیکاری مینشیم حساب کتاب تبلیغات پیج شاخهای مجازی را میکنم و بعد دوباره پای لپتاپ مینشینم و گزارش مینویسم، دانهای ۷۰ هزار تومان!