



۲۲ اصل اخلاقی در طب سنتی ایران
به گزارش دیبا خبر، سوگندنامه بقراط متنی است منسوب به بقراط، پزشک یونانی سده پنجم پیش از میلاد که دانشآموختگان رشته پزشکی در انتهای دوران تحصیل خود، سوگند میخورند به آن وفادار باشند.
در این سوگندنامه، با شاهد گرفتن خدا به او قسم یاد میشود که نسبت به معلم و استاد نهایت قدردانی و از خودگذشتگی انجام شود، نهایت تلاش و تخصص در جهت کمک به بیماران و جلوگیری از آسیب آنها به کار گرفته شود، به اتانازی و سقط جنین هیچکسی کمک نشود، رازداری پزشکی حفظ شود، با هیچ بیماری ناعادلانه رفتار نشود و از هیچ بیماری سوءاستفاده صورت نگیرد.
هر چند که ظاهراً چنین قسمی یاد میشود و در عالم واقع، گاهی شهرتی خلاف این قسمنامه از پزشکان در ذهن و قلب مردم شکل گرفته است اما آنچه که باید به آن توجه کرد، بحث “اخلاق طبابت” از منظر طب سنتی است.
حکیم عقیلی خراسانی در کتاب خلاصهالحکمه در همین باب ۲۲ نکته اخلاقی که طبیب باید به آنها توجه کند را توضیح میدهد که خواندن آن برای مخاطبان عام، مهم و برای پزشکان و طبیبان از ضروریات است:
اوّل: آنکه در هنگام معالجه، خود را در میان نبیند و شافى حق را- جلّ شأنُه- داند و بیند و دائم مستمدّ فیوض و برکات از او- سبحانه- باشد و معلّم و استاد خود را بستاید و شکر و احسان او نماید زیرا که چنان چه پدر و مادر او باعث و واسطه تولّد صورى و حیات جسمانى اویند، معلّم و استاد او باعث تولّد روحانى و حیات معنوى و استخلاص و نجات او از تنگناى ظلمت جهل به وسعت گاه عالَم علم و نوراند؛ چنانچه حضرت عیسى روحالله على نبینا و آله و علیهالسلام میفرماید «لَن یلِجَ مَلکوتَ السماءِ و السماواتِ مَن لَم یولَدْ مرّتَین» پس [معلمان] الیق و أحقّاند به تعظیم و ستایش و شکرِ نعما.
و باید هر کسى که سخنى نیکو و امرى پسندیده بیان نماید و یا غلطى و یا خطایى از او صادر گردد و یا اظهار کند، بِلا تأمّل در ردّ و انکار او در نیاید و معارض با کسى نگردد ـ باطلًا کان أو حقّا ـ و تقبیح و تشنیع طبیبى دیگر ننماید و خطاى دیگران را مایه افتخار و تعزّز خود نشمارد بلکه مایه تنبّه خود داند که خود چنین تدابیر ننماید.
دوم: آنکه باید به حسن خُلق و بِشاشَت و لطف کلام، متفقّد و متوجّه احوالپرسى مریضان باشد و اگر تکرار و یا سوءِ تدبیرى نمایند، به زودى از جا در نیاید و سبکسری و غضب نکند و از خود نرنجاند و سخنى نگوید که باعث یأس آنها گردد بلکه به ترحم و تلطّف و مدارا، مکّرر سخن آنها را بشنود و به عنوان نصیحت و موعظه آنها را از ناپرهیزى و سوءِ تدبیر باز دارد و بگوید: «زحمت و مشقّت چند روزى را براى صحّت و تندرستى دایمى اختیار باید نمود که این، سهل است و آن، دشوار».
سوم: آنکه کاتم اسرار مریضان باشد و افشاى راز و أمراض آنها را ـ خصوص بر کسانى که نخواهند آنها مطّلع گردند ـ ننماید زیرا که بسا امراض است که پدر از پسر و پسر از پدر و برادر از برادر و همشیره از همشیره و زن از شوهر و شوهر از زن ـ که اقرب از ایشان به همدیگر کسى نیست ـ مخفى میدارند؛ چه جاى أباعِد.
چهارم: آنکه چون کسى به مرضى از امراض مسریه ـ مانند آتشک (سوزاک) و جَرَب (یک بیماری انگلی خارشدار Scabies) و جذام و امثال اینها ـ به سبب مباشرت و معاشرت با صاحبان آن امراض مبتلا گردد، ایشان را تشنیع بدان ننمایند؛ بلکه به حسن خُلق مداوا نماید و بعد صحّت، به عنوان نصیحت منع نماید که دیگر با امثال چنین کسان مباشرت و معاشرت و مجالست ننمایند.
پنجم: آنکه حریص باشد بر معالجه و تدبیر مَرضى و تحقیق امراض و ادویه؛ چه قدیمه و چه جدیده؛ مفرده و مرکّبه و معرفت اینها به مشاهده و به تجربه و اکثر مشغول به مطالعه کتب و فهم و حفظ اقاویلِ سلَف (سخنان گذشتگان) و خلَف و مجرّبین و مُزاولِ (مشغول به کار) عمل و بیمارستانات و مواضعى که بیماران بسیار باشند و مذاکره و مشورت با استادان حاذق و اطبّاء ماهر باشد و اگر سخن حقّى و دلیل صدقى ـ که خود نداند ـ از ایشان شنود، به حسن قبول اذعان نماید و ممنون گردد و همچنین اگر به غلط باشد و یا به سهو از او صادر گشته و آنها و یا دیگرى او را متنبّه گردانند، متنبّه گردد و باز آید و مصرّ بر غلط و سهو خود نباشد که علامت جهل مرکّب است.
ششم: آنکه اگر کسى سخن ضعیف و یا سخیف و یا باطل گوید، بر او صریحا انکار ننماید و ردّ مطلق نکند و او را خَجِل و منفعل نگرداند و معارض نشود ـ خصوص در مجمع ـ بلکه حتّىالمقدور محملى نیکو و توجیهى شایسته براى آن نماید و به ملایمت به حسن کلام گوید «آن چه میفرمایند شاید قول بعضى باشد و یا در وقتى و یا مزاجى و حالتى خاصّ، نه قول جمهور و عامّ و لیکن در این محلّ و موقع، چنین باید و یحتمل که این بهتر باشد.»
هفتم: آنکه چون به نزد بیمارى رود و یا بیمار نزد او آید و رجوع بدو آورد و قبل از آن، طبیبى حاذق [و] ماهرتر از او متوجّه معالجه او بوده و تدابیر او همه صایب و پسندیده؛ خصوص آنکه رو به صحّت آورده باشد، به لطف کلام و بشاشت تمام به او گوید: «دست از معالجه او نباید برداشت که او از من بهتر است؛ بلکه رجوع باید به همان داشت و- إن شاء اللّه تعالى- عن قریبٍ صحّت تامّ حاصل خواهد گشت.
هشتم: آنکه چون بیند که طبیبى متوجّه معالجه مریضى است و او بر خطاست و رأى صایب ندارد، در خلوت و غایبانه او به مریض و یا اولیاء و یا پرستاران او اظهار نماید که: «او بر خطا و غلط است و رأى صایب ندارد، به طبیب دیگر باید رجوع آورد.»
نهم: آنکه اگر مریضى بدو رجوع آورد و او را معتقّد خود نداند و متزلزل و متردّد و مایل به دیگرى بیند و یا آن که سخن ناشنو و ناپرهیز باشد که آنچه گوید به خلاف آن به عمل آورد، از او و یا از اولیاء و یا پرستاران او عذر بخواهد و گوید «به طبیب دیگر رجوع باید آورد» و اگر [مریض] بنا بر بعضى جهات قبول ننماید، لابدّ گوید: «مضایقه ندارد و من هم شریک خواهم بود» و به تدریج دست بکشد و یا بنا بر مصلحت، تمارض نماید و خود را بدنام نکند.
دهم: آنکه چون مریضى بدو رجوع آورد و او انواع تدابیر نماید و رو به صحّت نیاورد و به طول انجامد، به حسن خُلق و انطلاق وجه، از او یا اولیاء و یا پرستاران او عذرخواهى نماید و گوید: «شاید شفاى ایشان مقدَّر به دست دیگرى باشد؛ یک دو روزى بر طبیعت واگذارند و تدبیرى دیگر نکنند، پس به طبیب دیگر که طبیعت خود راغب و مایل به او یابد و یا آن که استخاره به نام او خوب آید [رجوع کند]» و اگر خود طبیبى ماهرتر و حاذقتر داند و بیند، گوید «بدو رجوع نماید» و بالجمله، لجاجت در معالجه ننماید و کار او را تباه نسازد.
یازدهم: آنکه باید که طبیب را کسالت و یا جرئت بر آن ندارد که در هر انحراف سهلى و سوءِ مزاج خفیفى و مرضِ ضعیفى، متوجّه فصد و مسهل و مقیىء (داروی قیآور) گردد و اینها را عادت و طریق خود سازد و کلّى داند که در هر وقت و در هر مرض و هر سنّ و هر فصل و هر بلد (شهر) باید اینها را به عمل آورد؛ بلکه حتّىالمقدور به تدابیر در امر اغذیه و اشربه و سایر سته ضروریه نماید؛ اگر از این امور زایل گردید و صحّت حاصل شد، فهو المطلوب و إلّا لابد متوجّه ادویه شود و تا با ادویه مفرده و ضعیفه مقصد حاصل گردد، به ادویه قویه مرکّبه نپردازد.
دوازدهم: آنکه اقامت و ایستادگى ننماید بر یک دوا در معالجه تا مدّتى که مألوف طبیعت گردد و اثر فعل و انفعال آن ضعیف شود بلکه تبدیل و تغییر و زیاده و نقصان به حسب اقتضاى احوال و اوقات و تغیرات امزجه مینموده باشد و جرئت بر استعمال ادویه قویه در فصول حارّه قویّه ننماید و در عین شدّت گرما و سرما تجویز فصد و اسهال و ادویه قویه ننماید؛ مگر نزد شدّت ضرورت.
سیزدهم: آنکه چون مشکل گردد بر او امر و حال مرض که «بارد است یا حارّ؟» تجربه آن به ادویه مُفرِطه در کیفیت حرارت و برودت ننماید؛ بلکه یک دو روزى دوائى که اندک مایل به حرارت باشد استعمال نماید؛ اگر انحرافى زیاده نیافت بلکه مرض در توقّف باشد، اندک باز زیاده نماید حرارت را و همچنین تا هنگامى که میل به موافقت و صحت در یابد و یا به مخالفت و مرض و اذیت؛ پس مزاج و درجه مرض را دریابد: که در صورت موافقت، همان را مُرعى دارد و از دست ندهد و مرض را بارد داند و در صورت مخالفت و ضرر، مرض را حارّ داند و بهزودى طرف مخالف آن را گیرد و تدابیر بارده ـ از ادویه و اغذیه و اشربه و غیرها ـ نماید.
چهاردهم: آنکه چون چند مرض با هم مجتمع گردند، ابتداء نماید به: مرض اصلى که سبب مرض دیگر است؛ مانند «حمّى عفنه (تب عفونی) حادثه از سُدد» که اوّلًا متوجّه تفتیح سدَّه و رفع عفونت اخلاط گردد که چون تفتیح سدّه گشت و دفع عفونت اخلاط، حمّى زایل میگردد؛ گو به سکنجبین با بعض ادویه مُسَخِّنِه که مفتّحه باشد که از ضرر بالفعل خالى باشد یا بىادویه مسخّنه که به حمّى مضرّ باشد.
پانزدهم: آنکه مداومت بر غلط ننماید و ترک و گریز از صواب جهت تأخیر اثر آن هر دو ننماید؛ مثلًا در مرض «شَطرُ الغِبّ» چون مبرِّدات دهد براى تسکین حرارت تب و غافل باشد از جانب سدّه و بلغم و ضعف معده ـ که لازم آن، تب است ـ و مسرور و فرحناک و مغرور باشد به آنکه تب تسکین یافت و نداند که آیل به «سوءُ القنیه و استسقاء» خواهد گشت.
و امثال آن تدابیر در اکثر امراض که به حسب حال، چند روزى ـ فىالجمله ـ تسکینى در بعض عوارض ظاهر گردد و قیاس مقتضى آن باشد که این، غلط و فریب است و او بدین آگاه نگردد و یا آنکه متوجّه تفتیح سدّه و انضاج بلغم گردد به ادویه مسخّنه قویه و جانب صفراء و غلبه حرارت و شدّت حمّى [را] ملاحظه ننماید و منجرّ و آیل به «حُمّى دِقِّى» گردد.
شانزدهم: آنکه غلط ننماید تأثیر عرَضى دوا را از ذاتى آن؛ زیرا که بسا ادویهاند ـ خصوص ادویه قویه و مرکّب القُوى ـ که ابتداء و بالفعل، اثرى قوى از حرارت و یا برودت از آنها ظاهر میگردد و بالمآل، به خلاف آن؛ مانند اغتسال به آب سرد- که مسخِّن بالعرَض است- براى تکثیف و سدّ مسامِّ (منافذ پوستی) ظاهر جلد و احتقان و اجتماع حرارت در باطن.
هفدهم: آنکه دواى مضرّ و قتّال و مسقِط و قاتل جنین و یا مفسد بعضى اعضاء مانند چشم و گوش و مضعِف بعضى اعضاء، مانند ادراکات دماغى و باه و امثال اینها هرگز استعمال ننماید و دایم در پى ایصال خیر و نفع باشد نه فساد و ضرر؛ زیرا که «طبیب، خادم طبیعت است» و طبیعت، مدبّر و مصلح و حافظ بدن نه مفسد و مهلک و غافل از آن؛ مگر آنکه در عدم اسقاط و یا از کمال تقویت باه منجرّ به افساد و هلاک آن شخص گردد که در آن هنگام، این هر دو مجوّز است.
هیجدهم: آنکه بخیل نباشد و بخل نورزد در آموختن علم طبّ و مداواى مرضى بلکه حریص بر آن باشد و شفیق بر شاگردان و مریضان و متفقّد و متفحّص و متجسّس احوال ایشان و دایم در تدبیر اصلاح و ترقّى ایشان در تعلّم و امر اغذیه و اشربه و ادویه و غیرها باشد و ضُجرَت و دلتنگى نکند و فرق میان ملوک و مفلوک و اغنیا و فقرا و متموّلین و مساکین نگذارد و متکبّر و متفخّر نباشد بر امثال و اقران خود و به نظر حقارت بر کسى ننگرد؛ هر چند فقیر و بىزبان باشد و تقریرى درست نداشته باشد بلکه توجّه و تفقّد او بر ایشان زیاده باشد.
نوزدهم: آنکه منّت ننهد بر شاگردان و بیماران بلکه بر خود منّت نهد و آنها را آلت و موضوع صنعت خود و مادّه قبول افعال و باعث ظهورِ ما بالقوّه خود و جاذب و جالب آن داند و بیند.
بیستم: آنکه قانع و شاکر و راضى و سخى و عالىهمّت باشد و طامع و حریص و مولع و بخیل نباشد و طمع بر مال و منال شاگردان و مریضان ننماید و طلب از ایشان نکند و اگر به طوع و رغبت و خوشنودى و نیاز خود هدیهاى براى او آورند، براى خاطر آنها قبول نماید و ردّ نکند و اگر بنا بر پاس خاطر و بعضى جهات، به عنوان هدیه چیزى براى او آورند و آنها را مُکرَه و تعلّق خاطر بدان یابد و بیند، باید قبول ننماید و عذر بخواهد.
بیست و یکم: آنکه متوجّه معالجه هر مریضِ از کار رفته «تخته مشق» اطبّاء و مجرّبین گشته نگردد هر چند آنها ابرام نمایند، این [طبیب] مبالغه در عذرخواهى نماید و خود را بدنام و ذلیل و حقیر نگرداند.
بیست و دوم: آنکه پرگو و پرخوار و مشغول به تلذّذ و تعیش و تنعّم و هزل و لطیفهگویى و شرب خمر و سایر مسکرات و ارتکاب مناهى نباشد و نظر حرام بر محارم مردم نیندازد بلکه همه را اطفال و برادر و مادر و خواهر خود داند و بیند و ذکر منافع و فواید آنها و مدح پرخورى و اختلاط اغذیه و اشربه و ناپرهیزى را نزد مردم ـ خصوص بیمار بهانهجوى رخصتطلب ـ ننماید و باب این را بر آنها نگشاید.
انتهای پیام/